بسم الله الرحمن الرحیم
سیدعباس واسعی کاشانیجمعه - 2 فوریه 2018

داستان حضرت ابراهیم عليه السلام
۱⃣قسمت اول

?مختصری درباره حضرت ابراهیم علیه السلام

?نام مبارك حضرت ابراهيم عليه‏ السلام قهرمان توحيد ۶۹ بار در ۲۵ سوره قرآن آمده، و يك سوره قرآن (چهاردهمين سوره) به نام سوره ابراهيم است.

?ابراهيم عليه‏ السلام دومين پيامبر اولوالعزم است كه داراى شريعت و كتاب مستقل بوده، و دعوت جهانى داشته، او حدود هزار سال بعد از حضرت نوح عليه‏ السلام ظهور كرد، و سلسله نسب او تا نوح عليه ‏السلام را چنين نوشته‏ اند: ابراهيم بن تارَخ بن ناحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفكشاذ بن نوح.

?مادر ابراهيم نونا يا بونا نام داشت، مطابق بعضى از روايات مادر لوط پيامبر، و مادر ساره همسر ابراهيم با مادر ابراهيم، خواهر بودند، و پدرشان يكى از پيامبران به نام لاحج بود.(قصص القرآن،عبدالوهاب نجار،ص ۷۰)

?ابراهيم عليه ‏السلام هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت، و آزر عموى ابراهيم سرپرستى او را بر عهده گرفت، از اين رو ابراهيم او را به عنوان پدر مى‏ خواند.(بحار، ج ۱۲،ص ۴۵)

?ابراهيم عليه ‏السلام حدود چهار هزار سال قبل مى ‏زيست و ۱۷۵ سال عمر كرد، و سراسر عمرش را در راه توحيد و مسائل انسانى سپرى نمود.

?زندگى درخشان ابراهيم عليه ‏السلام در پنج دوره خلاصه مى‏ شود:

?۱ – بنده خالص خدا بود، و خدا بندگى او را پذيرفت.

?۲ – مقام پيامبرى.

?۳ – مقام رسالت.

?۴ – مقام خليل (دوست خالص) خدا بودن.

?۵ – مقام امامت.

?به اين ترتيب او نردبان تكامل را پيمود و سرانجام بر قله اوج يك انسان كامل كه مقام امامت است، نايل گرديد.

?و چون زندگى ابراهيم عليه ‏السلام در همه ابعاد زندگى، سازنده است و در پيشانى تاريخ مى ‏درخشد، خداوند او را به عنوان يك امت معرفى كرده و فرمود: ابراهيم يك ملت بود.(اءنّ ابراهيمَ كانَ اُمَّةٌ (نحل ۱۲)) يعنى يك فرهنگ و مجموعه‏ اى از برنامه‏ هاى انسان‏ساز بود.

?ابراهيم عليه ‏السلام از پيامبرانى است كه پيروان همه اديان مانند: يهوديان، مسيحيان، مجوسيان، مسلمانان و… او را به بزرگى و قهرمانى ياد مى ‏كنند، چرا كه زندگى ابراهيم عليه‏ السلام به ابديت پيوسته و الگوى همه انسان‏هاى آزادانديش و پيشرو است، و از نظرات گوناگون موجب سازندگى و سعادت ابدى مادى و معنوى خواهد بود.

 


حضرت ابراهیم عليه السلام
۲⃣قسمت دوم

?طاغوتى به نام نمرود و خواب هولناك او

?در سرزمين بين النهرين (بين دجله وفرات واقع در كشور عراق كنونى) شهرى زيبا و پرجمعيت به نام بابِل قرار داشت كه (روزگارى اسكندر، آن را پايتخت ناحيه شرقى امپراطورى خود نموده بود،) طاغوتى ديكتاتور به نام نِمرود فرزند كوش بن حام در آن جا سلطنت مى‏ كرد.

?بابل پايتخت نِمرود، غرق در بت پرستى و انحرافات مختلف و فساد بود، هوسبازى، شرابخوارى، قماربازى، آلودگى‏ هاى جنسى، فساد مالى و هرگونه زشتى از در و ديوار آن مى ‏باريد.

?مردم در طبقات گوناگون زندگى مى‏ كردند و در مجموع به دو طبقه زيردست و زبردست، تقسيم شده بودند، حاكم خودپرست كه سراسر زندگيش در تجاوز و فساد و انحراف خلاصه مى‏ شد، بر آن مردم فرمانروايى مى‏ كرد، محيط از هر نظر تيره و تار بود و شب ظلمانى گناه و آلودگى بر همه چيز سايه افكنده بود، و در انتظار صبح سعادت به سر مى‏ برد.

?نمرود علاوه بر بابل، بر ساير نقاط جهان نيز حكومت مى‏ كرد، چنان كه امام صادق عليه ‏السلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمين سلطنت كردند، دو نفر از آن‏ها از مؤمنان به نام سليمان بن داود و ذوالقرنين و دونفر از آن‏ها از كافران به نام نمرود و بخت النصر بودند.(بحار، ج ۱۲،ص ۳۶)

?خداوند به مردم ستمديده و رنج كشيده بابل لطف كرد و اراده نمود تا رهبرى صالح و لايق به سوى آن‏ها بفرستد و آن‏ها را از چنگال جهل و نادانى، بت پرستى و طاغوت پرستى نجات دهد، و از زير چكمه ستمگران نمرودى رهايى بخشد، آن رهبر صالح ولايق، همان ابراهيم خليل بود، كه هنوز چشم به جهان نگشوده بود.

?عموى ابراهيم به نام آزر، از بت ‏پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره‏ شناسى اطلاعات وسيع داشت، و از مشاوران نزديك نمرود به شمار مى ‏آمد.

?آزر با استفاده از علم ستاره ‏شناسى چنين فهميد كه امسال پسرى چشم به جهان مى‏ گشايد كه سرنگونى رژيم نمرود به دست او است، او بى درنگ خود را به محضر نمرود رسانيد، و اين موضوع را به نمرود گزارش داد.

?عجيب اين كه در همين وقت همزمان نمرود در عالم خواب ديد كه ستاره ‏اى در آسمان درخشيد و نور آن بر نور خورشيد و ماه، چيره گرديد.

?پس از آن كه نمرود از خواب بيدار شد، دانشمندان تعبير كننده خواب را به حضور طلبيد و خواب ديدن خود را براى آن‏ها تعريف كرد، آن‏ها گفتند: تعبير اين خواب اين است كه به زودى كودكى به دنيا مى ‏آيد كه سرنگونى تو و رژيم تو به دست او انجام مى‏ شود.

?نمرود بر اثر گزارش منجم، و تعبير دانشمند تعبير كننده خواب، به وحشت افتاد، بسيار نگران شد، منجمين و دانشمندان تعبير خواب را حاضر كرد و با آن‏ها به مشورت پرداخت، سرانجام اطمينان يافت كه گزارشات، درست است، اعصابش خرد شد، و وحشت و نگرانيش افزايش يافت، و اضطراب و دلهره تار و پود وجودش را فرا گرفت.

 


حضرت ابراهیم عليه السلام
۳⃣قسمت سوم

 

?دو فرمان خطرناك نمرود

 

?براى آن كه نطفه ابراهيم عليه‏ السلام منعقد نشود، نمرود فرمان صادر كرد كه زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور كلى آميزش زن و مرد غدغن گردد، تا به اين وسيله، از انعقاد نطفه آن پسر خطرناك، در آن سال جلوگيرى شود.

?اين فرمان اجرا شد، و مأموران و دژخيمان آشكار و نهان نمرود، همه جا را تحت كنترل شديد خود در آوردند، و براى اين كه اين فرمان، به طور دقيق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند.

?ولى در عين حال، تارخ پدر ابراهيم عليه ‏السلام، با همسرش تماس گرفت و كاملا به دور از كنترل مأموران، با او همبستر شد، و نور ابراهيم عليه‏السلام در رحم مادرش منعقد گرديد.( بحار: ج ۱۲،ص ۴۱)

?در اين هنگام دومين فرمان نمرود، چنين صادر شد:

?ماماها و قابله ‏ها و هر كس در هر جا كه توانست، زنان باردار را تحت كنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زايمان، كودكان را بنگرند اگر پسر بود كشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند، اين فرمان حتماً بايد اجرا شود، براى متخلفين از اجراى فرمان، مجازات شديد در نظر گرفته شده است… حتماً… حتماً.

?كنترل شديد در همه جا اجرا گرديد، جلادان خون‏ آشام نمرودى، در همه جا حاضر بودند، نوزادهاى پسر را مى‏ كشتند، و نوزادهاى دختر را زنده مى ‏گذاشتند.

?كار به جايى رسيد كه به نوشته بعضى از تاريخ نويسان ۷۷ تا ۱۰۰ هزار نوزاد كشته شدند.(ناسخ التواريخ پيامبران، ج ۱،ص ۱۶۰)

?مادر ابراهيم عليه‏السلام بارها توسط ماماها و قابله ‏هاى نمرودى آزمايش شد، ولى آن‏ها نفهميدند كه او باردار است، و اين از آن جهت بود كه خداوند رحم مادر ابراهيم عليه‏ السلام را به گونه‏ اى قرار داده بود كه نشانه باردارى آشكار نبود.(تاريخ طبرى، ج ۱،ص ۱۶۴ – ۲۱۷)

?همه جا سخن از كشتن نوزادهاى پسر بود، و جاسوسان نمرود، اين موضوع را با مراقبت شديد دنبال مى ‏كردند، در چنين شرايط سختى پدر ابراهيم عليه‏ السلام بيمار شد و از دنيا رفت.

?بونا مادر شجاع و شيردل ابراهيم عليه ‏السلام خود را نباخت و همچنان با امداد الهى به زندگى ادامه داد، و با اين كه فشار زندگى لحظه به لحظه بر او شديدتر مى ‏شد، و همواره سايه هولناك دژخيمان تيره دل و بيرحم را مى ‏ديد، تسليم نمروديان نشد و تصميم گرفت خود را معرفى نكند و نوزاد خود را پس از تولد، با كمال مراقبت، در مخفى ‏گاه‏ها حفظ نمايد.

?آرى، گرچه فرمان نمرود، ترس و وحشت عجيبى در مردم ايجاد كرده بود، ولى مادر شجاع ابراهيم عليه ‏السلام با توكل به خداى يكتا، تصميم گرفت تا بر خلاف اين فرمان، كودك خود را از گزند دست خون آشامان نمرودى نگه دارد.

 


داستان حضرت ابراهیم عليه السلام
۴⃣ قسمت چهارم

 

?تولد ابراهيم در درون غار، و سيزده سال زندگى مخفى او

 

?شب و روز همچنان مى ‏گذشت، هفته ‏ها و ماه‏ها به دنبال هم گذر مى ‏كرد، و به همين ترتيب ولادت ابراهيم عليه ‏السلام نزديك مى ‏شد، مادر قوى دل و شجاع ابراهيم عليه ‏السلام همواره در اين فكر بود كه هنگام زايمان كجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلادان حفظ نمايد؟

?در آن عصر، قانونى در ميان مردم رواج داشت كه زنان در هنگام قاعدگى به بيرون شهر مى‏ رفتند و پس از پايان آن، به شهر باز مى‏ گشتند.

?مادر ابراهيم عليه ‏السلام تصميم گرفت به بهانه اين قانون و رسم، از شهر بيرون برود، و در كنار كوهى، غارى را پيدا كند و در آن جا دور از ديد مردم، شاهد تولد نوزادش باشد.

?همين تصميم اجرا شد، مادر با كمال مراقبت از شهر خارج گرديد، و خود را به غارى رسانيد، و در آن جا درد زايمان به او دست داد، طولى نكشيد كه ابراهيم عليه‏ السلام در همانجا ديده به جهان گشود، كودكى كه در همان وقت، نور و شكوه خاصى كه نشانگر آينده درخشان او بود، از چهره‏اش ديده مى‏ ۱شد.

?در اين هنگام مادر نگران بود كه آيا كودكش را در غار بگذارد يا به شهر بياورد، سرانجام براى حفظ او تصميم گرفت او را در پارچه‏ اى پيچيده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتى به سراغ او رود و به او شير دهد.

?مادر او را در ميان غار گذاشت و براى حفظ او از گزند جانوران، درِ غار را سنگ‏چين كرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش ديدار مى ‏نمود، مى ‏رفت تا به او شير بدهد، ولى مى‏ ديد به لطف خدا، او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده، و به جاى پستان مادر از آن شير جارى است… .

?به اين ترتيب؛ اين مادر و پسر، در آن دوران وحشتناك با تحمل مشقت‏ها و رنجهاى گوناگون، با مقاومت بى نظير، ماه‏ها و سالها به زندگى چريكى خود ادامه دادند، و حاضر نشدند كه تسليم زورگويى ‏هاى حكومت ستمگر نمرود گردند، تا آن كه سيزده سال از عمر ابراهيم عليه ‏السلام گذشت.(اقتباس از مجمع البيان، ج ۴،ص ۳۲۵ – تفسير جامع، ج ۲،ص ۳۱۹)

?آرى، حضرت ابراهيم عليه‏ السلام از خطر دژخيمان سنگدل نمرود، ۱۳ سال در ميان غار زندگى مى ‏كرد، در حقيقت در زندان طبيعت به سر برد، همواره سقف غار و ديوارهاى تاريك و وحشت زاى آن را ميديد، گاهى مادر رنج ديده‏اش مخفيانه به ملاقاتش مى ‏آمد، و گاهى سر از غار بيرون مى ‏آورد و كوه‏ها و دشت سرسبز و افق نيلگون را تماشا مى ‏كرد، و بر خداشناسى و فكر باز و نشاط روحيه خود مى ‏افزود، و منتظر بود كه روزى فرا رسد و از زندان غار بيرون آيد و در فضاى باز قدم بگذارد، و مردم را از پرستش نمرود و آيين نمرود باز دارد… .

 


حضرت ابراهیم عليه السلام
۵⃣قسمت پنجم

 

?بيرون آمدن ابراهيم از غار و تفكر او در جهان آفرينش‏

 

?جالب اين كه ابراهيم عليه ‏السلام در اين مدتى كه در غار بود، به لطف خدا از نظر جسمى و فكرى رشد عجيبى كرد، با اين كه سيزده ساله بود قد و قامت بلندى داشت كه در ظاهر نشان مى ‏داد كه مثلاً بيست سال دارد، فكر درخشنده و عالى او نيز همچون فكر مردان كاردان و هوشمند و با تجربه كار مى ‏كرد،

?يك روز مادر به ديدارش آمد و مدتى در كنار پسر نوجوانش بود، ولى هنگام خداحافظى، همين كه خواست از غار بيرون آيد، ابراهيم دامن مادر را گرفت و گفت: مرا نيز با خود ببر، ماندن در غار بس است، اينك مى ‏خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى كنم.

?مادر مى ‏دانست كه درخواست ابراهيم، يك درخواست كاملا طبيعى است، ولى در اين فكر بود كه چگونه او را به شهر ببرد، زبان حال مادر در اين لحظات، خطاب به ابراهيم چنين بود:

?عزيزم! چگونه در اين شرايط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم. نه! ميوه دلم صلاح نيست، اگر شاه از وجود تو اطلاع يابد، تو را خواهد كشت، مى ‏ترسم خونت را بريزند، همچنان در اين جا بمان، تا خداوند راه گشايشى براى ما باز كند.

?ولى ابراهيم اصرار داشت كه از غار جانگاه بيرون آيد، سرانجام مادر به او گفت:

?در اين باره با سرپرستت (آزر) مشورت مى ‏كنم، اگر صلاح باشد، بعد نزدت مى ‏آيم و تو را به شهر مى ‏برم.(بحار، ج ۱۲،ص۳۰ و۴۲ )

?به اين ترتيب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت.

?وقتى كه مادر رفت، ابراهيم تصميم گرفت از غار بيرون آيد، صبر كرد تا غروب و خلوت شود و هوا تاريك گردد، آن گاه از غار بيرون آمد، گويى پرنده ‏اى از قفس به سوى باغستان سبز و خرم پريده، به كوه ‏ها و دشت و صحرا مى ‏نگريست، ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب كرد، در انديشه فرو رفت، با خود مى ‏گفت: به به! از اين پديده هايى كه خداى يكتا آن را پديدار ساخته است! از اعماق دلش با آفريدگار جهان ارتباط پيدا كرد، و سراسر وجودش غرق در عشق و شوق به خدا شد، و در اين سير و سياحت، خداشناسى خود را تكميل كرد.

 


حضرت ابراهیم عليه السلام

۶⃣قسمت ششم

?گفتگوى ابراهيم عليه ‏السلام باستاره ‏پرستان

?از آن پس او دیگر خود را در غار، زندانی نکرد، و در بیرون و نزدیکی غار نیز نماند، قدم فراتر گذاشت و به راهش ادامه داد تا ببیند در دنیا چه می گذرد و چه خبر است؟

?همچنان رفت و رفت تا به جائی رسید که دید جمعیتی با کمال ادب در کنار هم ایستاده یا نشسته اند، و ستاره زیبا و درخشان زهره را که در آسمان در نزدیکی ماه دیده می شد نگاه می کنند آنها ظاهراً(زهره را خدای خود می دانستند و در آن لحظه داشتند آن را می پرستیدند!)

?ابراهیم در دل، افسوس خورد که چرا اینها به جای خدای حقیقی، ستاره زهره را می پرستند، ولی با خود گفت:افسوس خوردن در دل بدرد نمی خورد باید این جمعیت را راهنمائی کنم و از گمراهی نجات دهم، اما چگونه؟

?بهتر این است که نخست خود را در ظاهر با آنها هم عقیده نمایم تا مرا بپذیرند و وقتی پذیرفتند آنگاه در فرصت مناسب به آنها بفهمانم که ستاره زهره، خدا نیست…

?با این تصمیم نزد آنها رفت و گفت:برادران! خواهران! به به چه ستاره درخشنده و زیبا و دل ربائی! همین خدا است!…

?ستاره پرستان، ابراهیم را به جمع خود پذیرفتند و از اینکه یک نوجوان دین آنها را قبول کرده بسیار خوشحال شدند و با آغوش گرم از ابراهیم استقبال کردند.

?ابراهیم همچنان در ظاهر با آنها بود و کنار آنها به ستاره زهره نگاه می کرد، کم کم ستاره زهره از نظرها ناپدید گردید، ابراهیم که فرصت مناسب را بدست آورده بود برخاست و خطاب به آنها گفت:
خیر، من از عقیده ام برگشتم، این ستاره خدا نبود، زیرا خدا یک وجود ثابت است نه در حال حرکت و تغییر (چرا که هر حرکت و تغییری، حرکت دهنده و تغییر دهنده ای میخواهد) من از عقیده شما استعفاد دارم!….

?بیانات شیرین و پرشور و منطقی ابراهیم، بسیاری از ستاره پرستان را هاج و واج و سرگشته بر جای میخکوب کرد همگی در دل نسبت به این خدا یعنی خدا بودن ستاره زهره شک کردند ابراهیم نیز با گفتن چند جمله دیگر از جمع ستاره پرستان دور شد.

 


حضرتابراهیم علي السلام
۷⃣قسمت هفتم

 

?گفتگوى ابراهيم عليه ‏السلام با ماه ‏پرستان‏

 

?ابراهیم به راه خود ادامه داد و این بار ناگهان چشمش به جمعیت دیگری خورد و دید آنها در برابر ماه که با درخشش خاص بر صفحه زیبای آسمان ظاهر شده بود ایستاده اند و دارند ماه را پرستش میکنند!

?نزد آنها رفت و باز برای اینکه این گروه نیز او را به جمع خود بپذیرند، در ظاهر گفت: به به، چه ماه درخشنده و دلپذیر و زیبائی، خدای من همین است!

?این سخن ابراهیم، ماه پرستان را بر آن داشت که با آغوشی باز از ابراهیم استقبال کنند و از او که به جمع آنها پیوسته صمیمانه تشکر نمایند، ابراهیم در کنار آنها، به چهره درخشان ماه نگاه کرد و در ظاهر، همچون آنها ماه را به عنوان خدا سجده کرد،

?ولی وقتی ماه نیز مانند ستاره زهره غروب کرد، ابراهیم برخاست با چشمانی نافذ به ماه پرستان نگاه کرد و گفت: این خدا نیست چرا که ماه هم در غروب و حرکت و تغییر است، در حالی که خدا نباید در حال دگرگونی باشد، خداحافظ، من رفتم، و از این عقیده هم برگشتم و اگر خدا مرا هدایت نکند در صف گمراهان قرار خواهم گرفت!…

?بدین ترتیب، ابراهیم با استفاده از یک فرصت مناسب و با یک استدلال نیرومند بر فکر و عقیده ماه پرستان ضربه زد و آنها را برای قبول خدای حقیقی آماده ساخت..

 


حضرت ابراهیم عليه السلام
۸⃣قسمت هشتم

 

?گفتگوى ابراهيم عليه ‏السلام با خورشيدپرستان‏

 

?ابراهيم عليه‏ السلام آن شب را در بيابان گذراند، وقتى كه هوا روشن شد و نزديك طلوع خورشيد فرا رسيد، ناگاه نگاه ابراهيم عليه ‏السلام به جمعيتى افتاد كه منتظر طلوع خورشيد هستند تا آن را سجده كرده و به عنوان خدا تعظيم نمايند.

?ابراهيم كنار آن‏ها رفت و در ظاهر وانمود كرد كه با آن‏ها هم عقيده است، هنگامى كه خورشيد طلوع كرد، ابراهيم (از روى استفهام) فرياد زد:

?خداى من همين است، اين از همه درخشنده ‏تر است.

?ابراهيم تا غروب با آن‏ها بود. ولى وقتى كه خورشيد غروب كرد، خطاب به آن‏ها گفت: من از اين عقيده برگشتم زيرا خورشيد نيز در حال تغيير و جابه‏ جايى است، و چنين موجودى هرگز خدا نخواهد بود، اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند قطعا از جمعيت گمراهان خواهم بود، من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان‏ها و زمين را آفريده، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.(اقتباس از آيات ۷۵ تا ۷۹ سوره انعام -بحار، ج ۱۲،ص ۳۰)

?به اين ترتيب ابراهيم با منطقى روان، و با شيوه ‏اى ساده و اخلاقى دل‏پذير، ستاره‏ پرستان و ماه ‏پرستان و خورشيدپرستان را گمراه خواند و آن‏ها را به سوى خداى يكتا و بى همتا دعوت نمود و از پرستش پديده‏ هاى بى ‏اراده برحذر داشت.

 


حضرت ابراهیم عليه السلام
۹⃣قسمت نهم

 

?معادشناسى ابراهيم‏

 

?ابراهيم عليه ‏السلام پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مى ‏داد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مى ‏نگريست، ناگاه لاشه حيوان مرده ‏اى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مى ‏كنند و گوشت او را مى ‏خورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند،

?اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكه‏ هاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مى‏ گردد؟!

?البته ابراهيم عليه ‏السلام به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مى ‏خواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مى‏ كنى؟!

?خداوند به ابراهيم عليه ‏السلام فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياورده ‏اى؟!

?ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آورده ‏ام ولى مى ‏خواهم دلم سرشار از ايمان گردد.

?خداوند به ابراهيم عليه ‏السلام فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آن‏ها را ببر و سپس گوشت آن‏ها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آن‏ها را به اذن خدا به سوى خود بخوان.

?ابراهيم عليه ‏السلام چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آن‏ها را ذبح كرد و گوشت آن‏ها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.)

?در همان لحظه گوشت هاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آن‏ها دميده شد و به سوى ابراهيم عليه‏ السلام پريدند و به او پيوستند.(آيه ۲۶۰ سوره بقره؛ مجمع البيان، ج ۲، ص ۲۷۳)

?به اين ترتيب ابراهيم عليه‏ السلام با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذره ‏هاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مى ‏تواند آن‏ها را جمع نموده و به صورت نخستين شان زنده كند.

 


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

© تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت نزد "مجمع النور قرآن کریم کاشان" می باشد.