بسم الله الرحمن الرحیم
( داستان دو فرشته الهی (هاروت و ماروت) در قرآن )
در بابل بعد از فوت سلیمان نبی سحر و جادوگری به اوج خود رسید، از این رو خداوند این دو فرشته را فرستاد که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند تا مردم از شرّ ساحران در امان باشند
در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص: ۲۶۶ تا ۲۷۱ باب ۲۷ ما جاء عن الرضا ع فی هاروت و ماروت ح ۱ امام حسن عسکری علیه السلام از پدرانشان در تفسیر آیه «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ/ و از آنچه شیاطین بر ملک و پادشاهى سلیمان مى خواندند تبعیّت کردند و سلیمان کافر نشد» (بقره/ ۱۰۲) فرمودند: شیاطین کافر، سحر و جادوهایى بر (اهل) مملکت سلیمان مى خواندند و آنان از آن سحر و جادوها پیروى کرده، گمان مى بردند که سلیمان با آن سحر و جادوها پادشاهى مى کرده و ما نیز با همان روش، عجائب و معجزاتى از خود بروز مى دهیم تا مردم مطیع ما شوند و گویند: سلیمان کافر و ساحرى ماهر بود و با سحرش به پادشاهى و قدرت رسیده بود.
و خداوند سخن آنان را ردّ کرده و فرمود: «وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ/ و سلیمان کافر نبود) و آن طور که اینها مى گویند سحر به کار نمى برد. «لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ/ لکن شیاطین کافر بودند و به مردم سحر و جادو مى آموختند» و سحر و جادویى که به سلیمان و به آنچه بر دو فرشته- یعنى هاروت و ماروت در بابل نازل شد- نسبت مى دادند.
بعد از نوح علیه السّلام جادوگران و فریبکاران، بسیار زیاد شده بودند، لذا خداوند- عزّ و جلّ- دو فرشته را به سوى پیامبر آن زمان فرستاد و به آن دو مأموریت داد که سحر و نحوه ابطال آن را به آن پیامبر بیاموزند، او نیز آن مطالب را از آن دو فرشته دریافت کرده و به فرمان خدا آن را به مردم آموخت و به آن دو دستور داد تا به این وسیله در مقابل سحر ایستادگى کنند و آن را باطل نمایند و نیز از اینکه مردم را سحر کنند نهى فرمودند، همان گونه که انسان سمّى را به کسى معرّفى کند و پادزهر آن را نیز به او بدهد، خداوند نیز مى فرماید: «وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ/ و آن دو به کسى چیزى نمى آموختند مگر اینکه به او بگویند ما وسیله امتحان هستیم، کافر نشو [یعنى با بکارگیرى سحر و جادو خود را جزء کافران قرار نده]).
به این ترتیب که آن پیامبر علیه السّلام به دو فرشته دستور داد تا به صورت بشر در آمده و آنچه را خداوند به آن دو آموخته است به مردم بیاموزند، خداوند مى فرماید: سحر و نحوه ابطال آن را به هیچ کس نمى آموختند مگر اینکه به او بگویند: ما وسیله امتحان بندگان هستیم تا با آموخته هاى خود، خدا را اطاعت کنند و جادوى جادوگران را ابطال نمایند و مردم را سحر و جادو نکنند، پس تو نیز با بکارگیرى این سحر و جادو به ضرر رساندن به مردم یا با فرا خواندن مردم به اینکه معتقد شوند تو به وسیله سحر و جادو زنده مىکنى و مىمیرانى و کارهایى که جز خدا کسى قدرت بر آنها را ندارد، انجام مىدهى، کافر نشو زیرا این قبیل اعمال، کفر است، خداوند می فرماید: و طالبان سحر، از این مطالب، یعنى از سحرهاى شیاطین که بر (اهل) مملکت سلیمان مى نوشتند و نیز از آنچه به آن دو فرشته- هاروت و ماروت در بابل- نازل گردید، (از این دو نوع مطلب) چیزهایى مى آموختند که به آن وسیله بین زن و شوهر اختلاف مى انداختند، این کسى است که ضرر زدن به مردم را مى آموزد.
آنان با انواع حیله و نیرنگ و به ایهام و اشتباه انداختن و اینکه در فلان جا، فلان چیز دفن شده و فلان کس، فلان کار را کرد، نحوه و طریقه ایجاد ضرر را یاد مى گرفتند تا زنى (اجنبى) را محبوب مردى کرده یا مردى را محبوب زنى کنند و به این ترتیب بین زن و شوهر جدایى اندازند، سپس خداوند مى فرماید: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ/ و آنان نمی توانند به کسى آزارى رسانند مگر با اذن خدا» یعنى آن مردم طالب سحر و جادو به کسى آزار نمى رسانند مگر با اذن خدا، مراد از اذن این است که خدا از این کار آنان اطّلاع دارد و در عین حال، ایشان را به حال خود رها مى کند، زیرا اگر مى خواست، با جبر و زور جلوى کار آنان را میگرفت.
سپس می فرماید: «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ/ چیزى یاد می گیرند که به آنان ضرر مى رساند و نفعى برایشان ندارد» زیرا وقتى سحر را آموختند و غرضشان، سحر و جادو کردن دیگران و ضرر زدن به آنان باشد، در واقع چیزى را آموخته اند که در دینشان به آنان ضرر زده و در امر دین نفعى به حالشان نداشته است، بلکه به این وسیله از دین خدا خارج مى شوند، و این مردم خود مى دانستند که کسى که دین خود را به این مطالب بفروشد، در آخرت نصیبى از بهشت نخواهد داشت، سپس خداوند مى فرماید: خود را به بد چیزى فروختند (که خود را در گرو عذاب قرار دادند) اگر مى دانستند که آخرت را فروخته و نصیب خود از بهشت را رها کرده اند، زیرا کسانى که این سحر را مى آموختند، همان افرادى بودند که اعتقاد داشتند که نه پیامبر هست، نه خدایى و نه بعث و قیامتى، و لذا خداوند مى فرماید: «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ/ و آنان مى دانستند که هر کس خریدار این مطالب باشد در آخرت نصیبى ندارد» زیرا آنان معتقد بودند که اصلا آخرتى وجود ندارد یعنى عقیده داشتند که اگر آخرتى وجود نداشته باشد، به طریق اولى نصیب و بهره اى بعد از این دنیا نخواهند داشت و اگر بعد از دنیا، آخرتى باشد، آنان با این کفر خود، بهره اى در آن جهان نخواهند داشت، سپس فرمود: «وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ/ خود را به بد چیزى فروختند» یعنى به عذاب، چون آخرت را به دنیا فروختند و خود را در گرو عذاب دائمى قرار دادند، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ/ اگر مى دانستند» که خود را به عذاب فروخته اند، ولى این مطلب را نمى دانند زیرا به آن کافر هستند و وقتى در حجّت هاى خداوند نظر نکردند تا بفهمند و علم یابند، خداوند آنان را بخاطر اعتقاد باطلشان و انکار کردن حقّ، عذاب نمود…
امام عسکرىّ علیه السّلام فرمودند: پدرم، از جدّم از امام رضا و آن حضرت از پدرانشان از حضرت علىّ علیهم السّلام نقل کردند که: رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمودند: خداوند، ما آل محمّد و پیامبران و نیز ملائکه مقرب را برگزید، و این برگزیدن با توجّه به این بود که: آنان کارى نخواهند کرد که به واسطه آن از ولایتش خارج گردند و از حفاظتش باز بمانند و جزء کسانى که مستحقّ عذاب و نقمت او هستند درآیند.
عرض کردیم روایت شده است که: آنگاه که رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم امامت علىّ علیه السّلام را اعلام فرمود، خداوند ولایت آن حضرت را در آسمان بر جماعتى از مردم و ملائکه عرضه فرمود و آنان امتناع کرده، قبول نکردند و خداوند آنان را به شکل قورباغه مسخ فرمود. حضرت فرمودند: شپناه بر خدا! اینها، ما را تکذیب مى کنند و بر ما افتراء مى زنند، ملائکه رسولان الهى هستند و مانند سایر انبیاء و رسولان مى باشند، آیا از آنان کفر سر مىزند؟ گفتیم خیر، فرمود: ملائکه هم همین طور هستند، شأن ملائکه بسیار عظیم است و امرشان بسیار با جلالت.
روایت دوم:
علىّ بن محمّد بن جهم گوید: مأمون از امام رضا علیه السّلام در باره مطلبى که مردم نقل مى کنند و مى گویند: «ستاره زهره زنى بود که هاروت و ماروت با او مرتکب حرام شدند و سهیل تحصیلدار و جمعکننده مالیات در یمن بوده سؤال کرد، حضرت علیه السّلام فرمودند: دروغ مى گویند که آن دو، ستاره بوده اند! بلکه دو جانور آبزى بودند و مردم اشتباه کرده مى گویند: آن دو ستاره بودند، و خداوند دشمنان خود را به صورت انوارى درخشان که تا پایان جهان، باقى و برقرار باشند، مسخ نخواهد کرد و مسخ شدگان بیش از سه روز زنده نمى مانند و تولید مثل نیز نمى کنند، و امروزه در روى زمین هیچ جانور مسخ شدهاى وجود ندارد، و حیواناتى مثل میمون، خوک و خرس و امثال آنها که به عنوان مسخ شده شهرت پیدا کردهاند، خودشان مسخ شده نیستند بلکه شبیه آن چیزهایى هستند که خداوند کسانى را که بخاطر انکار توحید و تکذیب پیامبران لعن و نفرین و غضب فرموده، به آن اشکال مسخ نموده است.
و امّا هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم سحر آموختند تا از سحر جادوگران پرهیز کنند و آن را باطل نمایند، و به هر کس چیزى در این باره مى آموختند به او مى گفتند «إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ/ ما، وسیله آزمایش تو هستیم، کافر نشو» ولى گروهى با بکارگیرى چیزى که دستور داشتند از آن دورى کنند، کافر شدند و بوسیله آنچه مى آموختند بین زن و شوهر جدایى مى انداختند.
خداوند می فرماید: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ/ به وسیله آن سحر به کسى ضرر نمى زدند مگر به اذن خدا» (بقره/ ۱۰۲) که منظور از اذن خدا در این آیه علم خداست. (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص: ۲۷۱ ح ۲).
******************************************************************
دیدگاهتان را بنویسید