خاطره اول) جوان متحير
در مسجد النبي زيارت مي كردم ؛ جواني به من رسيد و گفت: آقاي قرائتي! به فريادم برس،
پرسيدم چه اتفاقي افتاده است ؟
گفت: رفتهام حرم حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را ببوسم خادمها مي گويند : شما مشرك و بت پرست هستيد . در ، ديوار ، آهن و چوپ كه بوسيدن ندارد . به همراه جوان رفتم با آنها بحث كردم ، ديدم لجاجت ميكنند . به آنان گفتم : اگر جواب شما را از قرآن بگويم قبول ميكنيد ؟
گفتند : بله . قرآن وحي و از جانب خدا است و شكي در آن نيست .
گفتم : خداوند در قرآن مي فرمايد :
« زماني كه يعقوب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در فراق يوسف آن قدر گريه كرد كه نابينا شد . برادران وقتي براي گرفتن گندم در زمان قحط سالي خدمت يوسف رسيدند و او را شناختند ؛ گفتند : برادر! آيا مي داني كه پدر در فراق تو چشمانش را از دست داده است ؟ آنگاه يوسف به برادران گفت :
اذهبوا بقميصي هذا فالقوه علي وجه ابي يأت بصيراً ؛سوره يوسف، آيه ۹۳
اين پيراهنِ مرا ببريد و روي صورت و چشمهاي پدر بيندازيد بينا ميگردد .
مگر پيراهن يوسف غير از نخ و پارچه بود كه چشمان پدر را بينا كرد و آيا اين كار تشويق به شرك است كه يوسف و برادرانش ، شفاي پدر را از غير خدا خواسته اند؟!
بنابراين ما هر چوب ، آهن و ديواري را نمي بوسيم ؛ بلكه اينها متعلق به پيامبر بزرگ و عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است كه مورد احترام و توجه ما است و از پيراهن يوسف هم كمتر نيست . به دليل اين كه پيامبر اسلام در محضر خدا، از حضرت يوسف مقام والاتري دارد .
آنها جوابي نداشتند كه بدهند و ما جدا شديم .
خاطره دوم) چهل نان و گرسنگي
در سنين جواني و اوايل طلبگي ، مي خواستم از نجف اشرف به مكه بروم . چون از راه زمين مي رفتم به من توصيه شد كه براي بين راه مقدار نان خوبِ خشك تهيه كنم . به نانوايي سفارش دادم و شب كه رفتم ۴۰ نان گرفتم . خواستم يك نان هم ، براي استفاده آن شب بگيرم ؛ پيش خود گفتم كسي كه ۴۰ نان دارد گرسنگي نمي خورد . خلاصه نانها را آوردم و چون حجره خودم كوچك و حجره دوستم بزرگ بود، نانها را در حجره او براي خشك شدن پهن كردم . شب كه خواستم شام بخورم ، ديدم نان نيست . رفتم
حجره دوستم از آن نانها بردارم ، ديدم او هم درب را بسته و رفته است .
درب چند حجره را هم زدم كه نان بگيرم ، گفتند نداريم پس آن شب كه ۴۰ نان داشتم ، گرسنه ماندم .
گويند: حضرت يوسف لبِ چاه ميخنديد ، گفتند : چرا ميخندي ؟ گفت : من روزي فكر ميكردم يازده برادر دارم ؛ يعني ، يازده بازو و پشتوانه . به آنها اعتماد كردم امروز ميبينم همانها تصميم گرفتهاند مرا به چاه بيندازند.
خاطره سوم) رفتار قرآني با بدهكار
در زمان رياست جمهوري رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنهاي دامت بركاته . در خدمت ايشان به عنوان همراه به يكي از كشورهاي اسلامي رفتم . معظم له به رئيس جمهور آنجا فرمود : بدهيِ ما را نميدهيد ؟
او در جواب گفت : قرآن ميفرمايد:
« فنظرة تلي ميسره ؛ به آدم بدهكار مهلت دهيد »
ايشان فرمود : تا اينجا را قبول دارم ؛ ولي به شرط اينكه قسمت بعد را ديگر نخوانيد؛ كه اگر ندارد به او ببخشيد .(و ان تصدقوا خيراً لكم ) (بقره آيه :۲۸۰)
خاطره چهارم) روان گويي
به ياد دارم جمله زيبايي را دو شخصيت به من سفارش كردهاند :
يكي آيت الله حاج آقا مرتض حائري رحمت الله ،
و ديگر آيت الله شهيد دكتر بهشتي رحمت الله .
آن
دو فرمودند : قرائتي نگو من معلم بچه ها هستم و در نتيجه سست و آبكي صحبت كني، روان ؛ بگو ولي سست گويي نكن ، به شكلي اين نسل را بساز و براي آنها بگو كه ديگران آمدند ، بتوانند بقيه راه را ببرند و آنها را بسازند .
قرآن مي فرمايد:
« و قولوا قولاً سديداً ؛ (سوره احزاب ، آيه ۷ ) بگوييد ولي محكم و با استدلال»
خاطره پنجم) نفر اول يا دوم!
در عربستان بودم كه جلسه مسابقه بين المللي از قاريان قرآن چهل كشور اسلامي ، بر قرار شد.
علاقهمند شدم شركت كنم ، از ايران هم آمده بودند . يكي از قاريان ايراني آقاي شهريار پرهيزكار بود كه مدت طولاني ، (بيشتر از قاريان و حافظان ديگر ) او را آزمايش كردند و نتوانستند از او ايرادي بگيرند . با اين حال باز او را نفر دوم اعلام كردند .
آقاي پرهيزكار ميگفت : چند نفر از داوران به محل استراحت من آمدند عذر خواهي كردند كه شما نفر اول بوديد ولي دستگاه حكومت به ما فشار آورد كه ايران نبايد نفر اول شود .
و من از همان جا به مسابقات بين المللي بدگمان شدم كه چه بسا در مواردي ايران امتياز دوم و سوم دارد و حق او امتياز اول باشد.
خواستم در شهرستان قمشه از ظرفهاي سفالي و سراميك خريداري كنم . نشستم ببينم ، گُلِ كدام يك از اين ظرفها با هم يكجور است .
دكاندار گفت: آقا اينها گلهايش يكي نيست .
گفتم: چرا ؟
گفت: اگر يكي باشد، علامت اين است كه تقلّبي است ؛ يعني ، ماشيني است نه دستي .
اختلاف گلها دليل است كه دستي است و هنر هم در اين است كه نقاش توانسته گلهاي مختلفي را به نقش و تصوير در آورد.
من به ياد هنر و حكمت خداوند در خلقت انسان و هستي افتادم كه خداوند هم طبق حكمت هنرنمايي كرده است .
و هر كدام بر اساس حكمت شكلي، رنگي ، قبيله اي ، شهري ، زباني و سليقهاي دارند :
« انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا» (حجرات آيه ۱۳ .
ترجمه:
ما شما را از مرد و زني آفريديم و شما را نژادها و قبيلههاي گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد .
– رنگهاي مختلف ( مختلفاً الوانه)؛ (نحل ، آيه ۱۳)
– مزههاي مختلف ( مختلفاً اكله)؛ (انعام، آيه ۱۴۱ ) .
– زبانهاي مختلف (و من آياته خلق السماء والارض و اختلاف السنتكم) ؛ (روم ، آيه ۲۲)
– سر انگشتان مختلف ( بلي قادرين علي ان نسوّي بنانه) و … قيامت ، آيه ۴
در علم امروز ثابت شده كه . تمام انسانها – كه الان ۶ ميليارد جمعيّت در جهان داريم- نقشهاي سر انگشتان با هم فرق ميكند و اين هنر خداوند است . كه امروز اسناد را با اسر انگشت سبابه مهر ميكنند.
دیدگاهتان را بنویسید