بسم الله الرحمن الرحیم
سیدعباس واسعی کاشانیجمعه - 5 اکتبر 2018

داستان حضرت نوح عليه السلام

 

 

قسمت اول

?ویژگیهای حضرت نوح(ع)

?نام حضرت نوح عليه ‏السلام ۴۳ بار در قرآن آمده و يك سوره به نام او اختصاص داده شده است. او نخستين پيامبر اولوالعزم است كه داراى شريعت و كتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت يا ده واسطه به حضرت آدم عليه ‏السلام ميرسد.

?حضرت نوح ۱۶۴۲ سال بعد از هبوط آدم عليه‏ السلام از بهشت به زمين، چشم به جهان گشود. ۹۵۰ سال پيامبرى كرد(به مدت نبوت او كه ۹۵۰ سال بوده، در آيه ۱۴سوره عنكبوت تصريح شده است) و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطين و عراق بوده است.

?نام اصلى او عبدالجبار، عبدالاعلى و… بود، و بر اثر گريه و نوحه فراوان از خوف خدا، نوح خوانده شد.

?از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه فرمودند: نوح عليه ‏السلام ۲۵۰۰ سال عمر كرد كه ۸۵۰ سال آن قبل از پيامبرى و ۹۵۰ سال بعد از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت، و ۲۰۰ سال به دور از مردم به كار كشتى‏ سازى پرداخت و پس از ماجراى طوفان ۵۰۰ سال زندگى كرد.(بحار، ج ۱۱، ص ۲۸۵؛ امالى شيخ صدوق، ص ۳۰۶)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت دوم

?لجاجت و گستاخى قوم نوح عليه ‏السلام‏

?نوح عليه‏ السلام زمانى به پيامبرى مبعوث شد كه مردم عصرش غرق در بت ‏پرستى، خرافات، فساد و بيهوده‏ گرايى بودند. آنها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسيار لجاجت و پافشارى مى ‏كردند. و به قدرى در عقيده آلوده خود ايستادگى داشتند كه حاضر بودند بميرند ولى از عقيده سخيف خود دست بر ندارند.

?آن‏ها لجاجت را به جايى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح عليه ‏السلام مى ‏آوردند و به آن‏ها سفارش مى ‏كردند كه: مبادا سخنان اين پيرمرد را گوش كنيد و اين پير شما را فريب دهد. نه تنها يك گروه اين كار را مى ‏كردند، بلكه اين كار همه آن‏ها بودو آن را به عنوان دفاع از حريم بت پرستى و تقرب به پيشگاه بت‏ها و تحصيل پاداش از درگاه آن‏ها انجام مى ‏دادند.(تاريخ انبياء،ص ۲۰۱)

?بعضى نيز دست پسر خود را گرفته و كنار نوح عليه‏السلام مى‏ آوردند و خطاب به فرزند خود مى ‏گفتند: پسرم! اگر بعد از من باقى ماندى، هرگز از اين ديوانه پيروى نكن.(بحار، ج ۱۱،ص۲۸۷)

?و بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح عليه‏ السلام مى ‏آوردند و چهره نوح عليه‏ السلام را به او نشان مى ‏دادند و به او چنين مى ‏گفتند:

?از اين مرد بترس، مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش پدرم را به تو توصيه مى ‏كنم (تا حق وصيت و خيرخواهى را ادا كرده باشم).(مجمع البيان، ج ۱۰،ص ۳۶۱)

?آن‏ها گستاخى و غرور را به جايى رساندند كه قرآن مى ‏فرمايد:

?جعَلُوا اَصابِعَهُم آذانِهم واستَغشَوا ثِيابَهُم و اَصَرُّوا وَ استَكبَرُوا استِكباراً?

?آن‏ها در برابر دعوت نوح عليه ‏السلام [به چهار طريق مقابله مى ‏كردند:]

?انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مى ‏دادند.
?لباس هايشان را بر خود مى ‏پيچيدند و بر سر خود مى ‏افكندند (تا امواج صداى نوح عليه ‏السلام به گوش آن‏ها نرسد).
?در كفر خود، اصرار و لجاجت نمودند.
?شديداً غرور و خودخواهى ورزيدند. (نوح، ۸)

?اشراف كافر قوم نوح عليه‏ السلام نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او مى‏ گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى ‏بينيم، و كسانى را كه از تو پيروى كرده ‏اند جز گروهى اراذل ساده ‏لوح نمى‏ نگريم، و تو نسبت به ما هيچگونه برترى ندارى، بلكه تو را دروغگو مى ‏دانيم.

?نوح عليه ‏السلام در پاسخ آن‏ها مى‏ گفت: اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد – و بر شما مخفى مانده – آيا باز هم رسالت مرا انكار مى ‏كنيد؟ اى قوم من! من به خاطر اين دعوت، اجر و پاداشى از شما نمى ‏خواهم، اجر من تنها بر خداست، و من آن افراد اندك را كه به من ايمان آورده ‏اند به خاطر شما ترك نمى ‏كنم، چرا كه اگر آن‏ها را از خود برانم، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما (اشراف) را قومى نادان مى ‏نگرم.(مضمون آيات ۲۵ تا ۲۹، سوره هود)

?گاه مى‏ شد كه حضرت نوح عليه ‏السلام را آن قدر مى ‏زدند كه به حالت مرگ بر زمين مى ‏افتاد، ولى وقتى كه به هوش مى‏ آمد و نيروى خود را باز مى ‏يافت، با غسل كردن، بدن خود را شستشو مى ‏داد و سپس نزد قوم مى ‏آمد و دعوت خود را آغاز مى‏ كرد. به اين ترتيب، آن حضرت با مقاومت خستگى‏ ناپذير به مبارزه بى امان خود ادامه مى ‏داد.(كامل ابن اثير، ج ۱،ص ۶۹)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت سوم

?دعوت‏هاى منطقى و مهرانگيز حضرت نوح عليه‏ السلام‏

?حضرت نوح عليه‏ السلام با بيانى روشن و روان و گفتارى منطقى و دلنشين، و سخنانى مهرانگيز و شيوا، قوم خود را به سوى خداى يكتا دعوت مى ‏كرد و به دريافت پاداش الهى فرا مى ‏خواند و از عذاب الهى بر حذر مى ‏داشت. ولى آن‏ها از روى نادانى و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند تا سخن نوح عليه ‏السلام را بشنوند و از بت ‏پرستى دست بردارند.

?حضرت نوح عليه ‏السلام با تحمل و استقامت پى گير، شب و روز با آن‏ها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى همتا دعوت نمود، و همه اصول و شيوه ‏هاى صحيح را در دعوت آن‏ها به كار برد و همچون طبيبى دلسوز به بالين آن‏ها رفت، و پستى و آثار زشت بت‏ پرستى را براى آن‏ها شرح داد و خطر سخت اين بيمارى را به آن‏ها گوشزد كرد، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذير حضرت نوح عليه ‏السلام هيچگونه در آن‏ها اثر نمى‏ گذاشت.(نوح، ۵)

?نوح عليه ‏السلام در هدايت و تبليغ قوم خود، بسيار ايثارگرى مى‏ كرد و به آن‏ها چون فرزند دلبند خود مى ‏نگريست. همواره در انديشه نجات آن‏ها بود و از آلودگى آن‏ها غصه مى ‏خورد (همانند پدرى كه در مورد فرزند رنج مى ‏برد). از اين رو شب و روز آن‏ها را دعوت مى‏ كرد، تا شايد آن‏ها را نجات دهد.

?نوح عليه‏ السلام براى اين كه دعوتش در آن سنگدل نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد. آن‏ها را به طور مخفيانه و محرمانه دعوت مى ‏كرد، و گاه دعوت علنى و آشكار داشت، و مواقعى نيز از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده مى ‏كرد، ولى قوم سنگدل آن حضرت، همه روش‏هاى مهرانگيز و منطقى نوح عليه ‏السلام را ناديده گرفتند.(اقتباس از آيات ۸ و۹ و ۲۲ و ۳۲ سوره نوح)

?حتى يكبار آن قوم بى رحم براى جلوگيرى از دعوت نوح عليه ‏السلام، به او حمله كردند و او را آن چنان زدند كه بيهوش شد، ولى وقتى كه آن پيامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت:

?الّلهُمَّ اغفِرلِى و لِقَومِى فَانَّهم لا يَعلَمونَ?

خدايا! مرا و قوم مرا بيامرز، چرا كه آن‏ها ناآگاه هستند.(كامل ابن اثير، ج ۱،ص ۶۸)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت چهارم

?ساختن كشتى نجات‏

?حضرت نوح عليه ‏السلام همچنان شب و روز در فكر رستگارى و نجات مردم از چنگال جهل و بت پرستى بود، ولى هر چه آن‏ها را نصيحت كرد نتيجه نگرفت و هر چه آن‏ها را به عذاب الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد، دست از اعمال زشت خود برنداشتند، تا آن جا كه با كمال گستاخى، بى پرده گفتند:

?اى نوح! با ما جر و بحث كردى و بسيار بر حرف خود پافشارى نمودى (بس است!) اكنون اگر راست مى‏ گويى، آن چه را از عذاب الهى به ما وعده مى ‏دهى بياور.

?از سوى خدا به نوح عليه ‏السلام وحى شد: جز آنان كه (تاكنون) ايمان آورده ‏اند، ديگر هيچكس از قوم تو، ايمان نخواهد آورد، بنابراين از كارهايى كه بت پرستان انجام مى ‏دهند غمگين مباش.(هود/۳۳ و ۳۶)

?در اين هنگام بود كه خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت نوح عليه ‏السلام داد، و به او چنين وحى كرد:

?و اصنَع الفُلكَ بِاَعيُنِنا و وَحيِنا و لا تُخاطِبنِى فِى الَّذِينَ ظَلَموا اِنَّهم مُغرَقُونَ?

✨و اكنون در حضور ما و طبق وحيما كشتى بساز! و درباره آن‏ها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همه آن‏ها غرق شدنى هستند.✨(هود/۳۷)

?حضرت نوح عليه ‏السلام نيز مطابق فرمان خدا، قوم خود را از عذاب سخت الهى و بلاى عظيم طوفان برحذر مى ‏داشت، ولى آن‏ها به لجاجت خود مى‏ افزودند.


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت پنجم

?تمسخر و نيشخند قوم لجوج نوح عليه ‏السلام‏

?حضرت نوح عليه ‏السلام طبق فرمان خدا براى ساختن كشتى آماده شد. تخته هايى را فراهم ساخت و آن‏ها را بريده و به هم متصل مى ‏كرد، و چندين ماه (بلكه چندين سال) به ساختن كشتى پرداخت. توضيح اين كه اين كشتى، بسيار بزرگ بوده است؛ بعضى نوشته ‏اند: داراى هفت طبقه و داخل هر طبقه در جهت عرض، داراى نُه بخش بوده و به نقل بعضى ديگر؛ داراى سه طبقه بوده است. حضرت نوح عليه‏ السلام هنگام طوفان، چهار پايان را در طبقه اول آن جاى داد و انسان‏ها را در طبقه دوم و طبقه سوم را جايگاه پرندگان نمود.

?نخستين حيوانى كه وارد اين كشتى شد، مورچه بود، و آخرين حيوان، الاغ و ابليس بود.(اعلام قرآن دكتر خزائلى،ص ۶۴۴)

?نيز روايت شده اميرمؤمنان على عليه ‏السلام در پاسخ مردى از اهل شام كه از اندازه كشتى نوح عليه‏ السلام پرسيد: فرمود: طول آن ۸۰۰ ذراع، و عرض آن پانصد ذراع، و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود. و نيز فرمود: در آن بخشى كه حيوانات قرار داشتند، داراى نود اطاق بود.

?اين كشتى در بيابان كوفه ساخته شد، و مطابق بعضى از روايات، حضرت نوح آن را در سرزمين كنونى مسجد اعظم كوفه ساخت.(بحار، ج ۱۱،ص ۳۱۹ و ۳۳۵)

?حضرت نوح عليه‏ السلام در ساختن اين كشتى همواره مورد تمسخر و آزار و نيشخند قوم قرار ميگرفت. آنها نزد نوح مى ‏آمدند و با انواع پوزخندها و مسخره‏ ها و سرزنش‏ ها، حضرت نوح عليه‏ السلام را مى‏ آزردند، ولى نوح عليه ‏السلام به آن‏ها مى‏ فرمود: روزى خواهد آمد كه ما نيز شما را مسخره مى ‏كنيم و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده ‏اى بر شما نازل خواهد شد.(هود، ۳۸ و ۳۹؛ بحار، ج ۱۱،ص ۳۲۳)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت ششم

?سرنشينان كشتى نوح عليه‏ السلام‏

?از آن جا كه طوفان نوح عليه ‏السلام جهانى بود و سراسر كره زمين را فرا مى‏ گرفت، بر نوح عليه ‏السلام لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان، از هر نوع حيوان، يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون بردارد.

?روايت شده؛ امام صادق عليه ‏السلام فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوح عليه‏ السلام وحى كرد كه به زبان سِريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حيوانات حاضر شدند. نوح عليه ‏السلام از هر نوع از حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.(لئالى الاخبار، ج ۵،ص ۴۵۴)

?در قرآن، اين مطلب را چنين مى ‏خوانيم كه خداوند مى ‏فرمايد:

✨هنگامى كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتيم: از هر جفتى از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن كشتى حمل كن، همچنين خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آن‏ها كه قبلاً وعده هلاكت به آن‏ها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش) و همچنين مؤمنان را سوار كن.✨(هود/۴۰)

?به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح عليه‏ السلام و حدود هشتاد نفر از ايمان ‏آورندگان به او، يك جفت از هر نوع از انواع حيوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپايان و…) و مقدارى بذر گياهان و نهال.

?مسافران هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند كه نشانه ‏هاى مقدماتى آن آشكار شده بود. از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح عليه‏ السلام بود آب جوشيد و ابرهاى تيره و تار همچون پاره ‏هاى ظلمانى شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداى غرش رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مى ‏شد و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مى ‏داد.


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت هفتم

?بلاى عظيم طوفان بر اثر نفرين نوح عليه ‏السلام‏

?سالها حضرت نوح عليه ‏السلام قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آن‏ها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح عليه‏ السلام اعتنا نكردند.

?نوح عليه ‏السلام صدها سال براى هدايت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند. نوح عليه‏ السلام به طور كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا مى ‏ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آن‏ها افزوده مى‏ شود و آن‏ها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده ‏اند كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آن‏ها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آينده آن‏ها نيز اميدى نيست.

?از طرفى خداوند به نوح عليه‏ السلام وحى كرد كه:

?لن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ الا مَن قَد آمَنَ؛?

✨جز آنان كه تاكنون ايمان آورده ‏اند، ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهند آورد✨
(هود/۳۶)

?اينجا بود كه نوح عليه‏ السلام آن‏ها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آن‏ها چنين نفرين كرد:

?ربّ لا تَذَر على الْأَرْضِ مِن الكافرينَ دَيّاراً اءِنَّكَ اءنْ تَذَرهُم يُضلُّوا عبادَكَ و لا يَلِدُوا فاجِراً كَفَّاراً؛?

✨احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار چرا كه اگر آن‏ها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مى ‏كنند و جز نسلى گنه كار و كافر به وجود نمى ‏آورند.✨(هود/ ۲۶ و ۲۷)

?در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج مى ‏زد.

?آبى كه از آسمان مى‏ آمد باران نبود، بلكه چون سيلى بود كه بر زمين مى ‏ريخت و همه جاى زمين تبديل به آبشارهاى عظيم و بى ‏نظير شده بود، و باد تند از همه جا مى‏ وزيد و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تيره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسان‏ها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همه كوه‏ها و دشت‏ها زير آب قرار گرفت، گويى همه جا اقيانوس بود و ديگر زمينى يا قله كوهى ديده نمى‏ شد.

به تعبير قرآن:

?و هِىَ تَجرِى بِهم فِى مَوجٍ كالجِبالِ؛?

✨كشتى نوح عليه ‏السلام با سرنشينانش، سينه امواج كوه گونه را مى ‏شكافت و همچنان به پيش مى ‏رفت.✨(هود/ ۴۲)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت هشتم

?هلاك شدن كنعان پسر نوح عليه‏ السلام‏

?يكى از پسران حضرت نوح عليه ‏السلام كنعان نام داشت كه به زبان عربى به او يام مى ‏گفتند. حضرت نوح عليه‏ السلام با روش و شيوه‏ ها و گفتار گوناگون او را به سوى توحيد دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل ساير مردم به بت‏ پرستى ادامه داد.

?هنگامى كه بلاى جهان گير طوفان فرا رسيد، نوح عليه ‏السلام ديد پسرش كنعان در خطر غرق و هلاكت افتاده، دلش به حال او سوخت، از ميان كشتى او را صدا زد و گفت:

?يا بُنَىّ اِركَب مَعَنا وَ لا تَكُن مَع الكافِرِينَ؛?

✨پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش!✨

?ولى كنعان به جاى اين كه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:

?سآوى الى جبَلٍ يَعصِمُنى مِن الماءِ?

✨به زودى به كوهى پناه مى‏ برم تا مرا از آب حفظ كند.✨

?نوح عليه‏ السلام گفت: اى پسر! امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند. هنگامى كه طوفان از هر سو وارد زمين شد، كنعان در خطر شديد قرار گرفت و ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد. نوح عليه‏ السلام فرياد زد:

?ربّ اءِنَّهُم مِن اَهلى وَانَّ وَعدَكَ الحَق?

✨پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.✨

?خداوند در پاسخ نوح عليه ‏السلام فرمود:

?اءِنَّهُم لَيسَ مِن اهلِكَ اءِنَّه عَمل غيرُ صالِحٍ… ؛?

✨اى نوح! او از اهل تو نيست، او عمل ناصالحى است و فرد ناشايسته‏ اى مى‏ باشد، بنابراين آن چه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، به تو اندرز مى ‏دهم تا از جاهلان نباشى.✨

?بگذار تا بميرد در عين خودپرستى

?با مدعى مگوييد اسرار عشق و مستى

?نوح عليه‏ السلام عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى ‏برم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.(مضمون آيات ۴۲ تا ۴۷ سوره هود)

?به اين ترتيب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح عليه‏ السلام را نيز شامل شد و به شفاعت نوح عليه‏ السلام از درگاه خداوند توجه نگرديد، چرا كه او با نوح و مكتب نوح عليه ‏السلام مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگيش با نوح عليه‏ السلام قطع شده بود، چنان كه سعدى مى ‏گويد:

?پسر نوح با بدان بنشست
?خاندان نبوتش گم شد
?سگ اصحاب كهف روزى چند
?پى نيكان گرفت و مردم شد


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت نهم

?كشتى نوح عليه‏ السلام بر فراز كوه جودى‏

?طوفان، سيل و آب سراسر جهان را فرا گرفت. كشتى نوح عليه‏ السلام بر روى آب به حركت در آمد، سرنشينان كشتى نجات يافتند و گنهكاران به هلاكت رسيدند. آب به قدرى بالا آمده بود كه بنابر روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

?مادرى به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه داشت، هنگامى كه مشاهده كرد از هر سو آب به جريان افتاده، به سوى كوهى شتافت و از آن بالا رفت تا اين كه يك سوم مسافت كوه را پيمود. همان جا ايستاد و چون آب به آن جا نيز رسيد. مادر از آن جا نيز بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد، پس از چند لحظه آب به آن جا نيز رسيد تا اين كه مادر خود را به قله كوه رسانيد. آب آن‏جا را نيز فرا گرفت و هنگامى كه آب به گردن آن مادر رسيد، او كودكش را با دو دست خود بلند كرد تا آب به او نرسد، ولى آب همچنان بالا آمد و از سر آن‏ها گذشت و آن‏ها غرق شدند.(بحار، ج ۱۱،ص ۳۰۳)

?سرانجام (چنان كه در آيه ۴۴ سوره هود آمده) كشتى بر روى كوه جودى پهلو گرفت. اين كوه در يكى از مناطق شمال عراق، نزديك موصل قرار گرفته است.(در مورد محل كوه جودى، مكان‏هاى ديگرى نيز گفته شده است. (مجمع البيان، ج ۵،ص ۱۶۵))

?نوح عليه ‏السلام كشتى را به حال خود رها كرد و خداوند به كوه‏ها وحى كرد كه من كشتى بنده ‏ام نوح را روى يكى از شما مى‏ نهم. كوه‏ها در مقابل فرمان الهى گردن كشيده و سرافرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع كرد، از اين رو آن كشتى بر سينه آن كوه نشست، در اين هنگام نوح عليه ‏السلام عرض كرد: خدايا! كار كشتى و ما را سامان بخش.( اصول كافى، ج ۲،ص ۱۲۴)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت دهم

?زندگى نوين، پس از فرونشستن طوفان‏

?هنگامى كه كار مجازات الهى در مورد قوم ستمگر نوح عليه‏ السلام به پايان رسيد، و آن سنگدلان لجوج و تيره ‏بختان كوردل به هلاكت رسيدند، و طومار زندگى ننگين شان پيچيده شد، فرمان الهى به زمين و آسمان صادر گرديد كه:

?يا اَرضُ ابلَعِى ماءَكِ و يا سَماءُ اَقلِعِى?

✨اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان از باريدن خوددارى كن.✨

?پس از اين فرمان، بى درنگ آب هاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت.

?از طرف خداوند به نوح عليه ‏السلام وحى شد: اى نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام آن‏ها كه با تواند فرود آى.( هود/ ۴۴ و ۴۸)

?از امام صادق عليه ‏السلام نقل شده كه فرمودند: حضرت نوح عليه‏ السلام همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند از كوه جودى به پايين آمدند و در سرزمين موصل براى خود خانه ‏هايى ساختند (و زندگى نوين و گرم توحيدى را به دور از آلودگى ‏هاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهرى ساختند كه به نام مدينة الثَّمانين (شهر هشتاد نفر) معروف گرديد.(بحار، ج ۱۱،ص ۳۱۳)

?حضرت نوح عليه ‏السلام بر فراز كوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى همتا مى ‏پرداخت.(اعلام قرآن خزائلى،ص ۲۸۱)

?نوح و همراهان در پاى همان كوه جودى خانه‏ هايى ساختند و نام آن را سوق الثمانين (بازار هشتادنفر) نهادند. كم كم نسل بشر، از همان هشتادنفر كه سه نفر از آن‏ها به نام‏هاى سام، حام، و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد.( تاريخ حبيب السير، ج ۱،ص ۳۱)

?در پاره‏ اى از روايات آمده كه نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و يافث) باقى ماند و گسترش يافت.


 

داستان حضرت نوح عليه السلام
قسمت یازدهم

?سام؛ وصى حضرت نوح عليه ‏السلام‏

?از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: حضرت نوح عليه ‏السلام بعد از فرود آمدن از كشتى، پنجاه سال‏(به نقلى پانصد سال) عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: اى نوح! نبوت خود را به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت سام واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت و عالِم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر بعد باشد قرار نمى‏ دهم.

?سنت من اين است كه براى هر قومى، هادى و راهنمايى برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تيره بخت باشد.

?حضرت نوح عليه‏ السلام اين فرمان را اجرا كرد، و سام را وصى خود ساخت. همچنين فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبرى به نام هود عليه‏ السلام بشارت داد و وصيت كرد وقتى هود عليه ‏السلام ظهور كرد، از او پيروى كنند، نيز وصيت نمود هر سال يك بار وصيت نامه را بگشايند و بخوانند و همان روز را روز عيد خود قرار دهند. (بحار، ج ۱۱،ص۲۸۸و ۲۸۹)


 

داستان حضرت نوح عليه السلام

❤️قسمت دوازدهم (قسمت پایانی)

?فنا و بى وفايى دنيا از نظر نوح عليه ‏السلام‏

?حضرت نوح عليه ‏السلام از پيامبرانى بود كه عمر طولانى داشت. بعضى نوشته ‏اند ۲۵۰۰ سال عمر نمود، از اين رو به او شيخ الانبياء مى ‏گفتند. در عين حال او هرگز دل به اين دنياى فانى نبسته بود و خود را چون مسافرى مى ‏ديد، شاهد برمدعى اين كه در روزهاى آخر عمر آن پيامبر گرامى، شخصى از او پرسيد: دنيا را چگونه ديدى؟!

?نوح عليه‏ السلام در پاسخ گفت:

?كبَيتٍ لَه بابانِ دَخَلتُ مِن احَدِهُما وَ خَرجتُ مِنَ الآخَرِ؛?

✨(دنيا را همچون اطاقى ديدم كه داراى دو در است، از يكى وارد شدم و از ديگرى بيرون رفتم)✨
(كامل ابن اثير، ج ۱،ص ۷۳)

?امام صادق عليه ‏السلام فرمود: هنگامى كه عزرائيل نزد نوح عليه ‏السلام براى قبض روح آمد، نوح در برابر تابش آفتاب بود، عزرائيل سلام كرد، نوح عليه ‏السلام جواب سلام او را داد و پرسيد:

?براى چه به اين جا آمده ‏اى؟

?عزرائيل گفت: آمده ‏ام روح تو را قبض كنم.

?نوح عليه ‏السلام فرمود: اجازه بده از آفتاب به سايه بروم.

?عزرائيل اجازه داد و نوح عليه‏ السلام به سايه رفت، سپس نوح (اين سخن عبرت ‏آميز را به عزرائيل) گفت:

?اى فرشته مرگ! آنچه در دنيا زندگى نمودم، (به قدرى زود گذشت كه) همانند آمدن من از آفتاب به سايه بود، اكنون مأموريت خود را در مورد قبض روح من انجام بده.

?عزرائيل نيز روح او را قبض نمود.(بحار، ج ۱۱، ص ۲۸۶)

?پايان داستان‏ زندگى نوح عليه ‏السلام

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

© تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت نزد "مجمع النور قرآن کریم کاشان" می باشد.